آدم‌بس

+۲۹

يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۵۶ ب.ظ

بهش می‌گم:« این‌طوری که من هر وقت آقای هاید می‌شم بعد تو و بسته پیشنهادات احمقانه‌ت که حدّاقل می‌خندونتم هستین چیزه. یعنی منظورم اینه که واقعاً چیز می‌شم.»

با یه بهت راستینی در چشم‌ها می‌پرسه «اسهال؟» می‌گم «نه؛ نه مرتیکه.» و احساس می‌کنم بغض گیر کرده تو گلوم. دوباره دهنم رو باز می‌کنم:« فقط خواستم خاطرنشان کنم این‌طوری می‌بینم یادم گرفتی یه احساسی بهم دست می‌ده.» ناامیدانه باز نگاه می‌کنه که:«اسهال که نه. نفخ صور؟»

 انرژی‌م جمع می‌کنم که با آقای هاید و دوست داشتن و قدردانی جمله بسازم. امّا همون‌طور که شما عزیزان تیز و بز  بلای توی خونه حدس می‌زنین، برای بار سوّم هم نمی‌تونم جمله‌م رو تموم کنم.

می‌گم «ببین تو رو خدا. دیگه از فارسی یاد گرفتنم بریده‌م. جمله‌سازی فراموشم شده. نمی‌تونم کلمات کلیدی رو جوری جا بزنم تو جمله که آخرش معنی بده.»

گیجش کرده‌م. زل می‌زنه بهم. بی‌حوصله سرم رو تکون تکون می‌دم که «احمقی نگاه می‌کنی؟ بیا بغلم کن لااقل. این مدلی  که شبیه من نمی‌فهمی مردم چی رو کجا می‌گن رو می‌بینم... چیز یعنی. متوجّهی؟»

تاریخ: دیروز.

ازین مدل برخوردم با وبلاگ بدم می‌آد. فعلاً البته چاره‌ای جزین ندارم. تا یه ذره بیفتم رو غلتک. فکر کنم نهایت تزلزل عاطفی تو نوشته‌های این ده روز هست. شکسته‌م. ولی به نظرم عاقل و بزرگ‌شده بلند می‌شم و خودم رو جمع و جور می‌کنم. شاید همین فردا و شاید هم سه هفته‌ی دیگه. بزرگ‌ترین مشکل حال‌بدی من اینه که از انجام دادن کارها ناتوان می‌شم. ولی با وجود این‌ها امیدوارم وقتی حالم خوب شده باشه که اون تغییری که باید رو تو خودم ببینم.

  • ۹۷/۰۲/۰۲
  • سارای زنجیربریده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی