بار دیگر، حضرت:
امروز اوّل صبح با یه حال سرخوش و بیمبالاتی از خواب بلند شدم و همونطور که آماده میشدم امتحان هندسه بدم به خودم گفتم که سارا، حال امروز دیگه اسمش عرفانیه. بعد خرتوپرتهام رو ریختم تو کوله و سوار آسانسور شدم و چشمم افتاد به آیینهی اون تو. از دوستهای عارفمون فقط یه خرقه کم داشتم و یه مقنعه اضافه. چون صورتم رو که شسته بودم موهای خیسم چسبیده بودن به چپ و راست صورتم. مقنعهم هم کج بود. حدّاکثر کاری که از دستم برمیاومد رو انجام دادم و رفتم پایین.
در راستای احساسات عرفانیم یه آهنگ آروم گذاشتم و شیشه رو تا انتها کشیدم پایین. از مسیر تو ماشین و فرصتی که برای فکر کردن میده خوشم میآد. باد تند میاومد و موهام از چند سانتی چشمم میاومد تو چشمم که این کلافهم میکرد. دوز عرفانم رو آوردم پایین و شیشه رو تا نصف دادم بالا. آخرین چیزی که از ذهنم میگذشت امتحان بود و باد خنک خوبی هم میاومد ولی خب همچنان موهام میرفت تو چشمم و اذیت میکرد.
شیشه رو تا ته دادم بالا. راننده از آیینهی جلو یه نگاهی بهم انداخت با این مضمون:«تخمش رو نداری شیشه رو نده پایین عزیزم.» نداشتم. دست کشیدم به موها و تصمیم گرفتم به مود همیشگیم برسم. آهنگ رو به یکی از آهنگهای کمونیستی محبوبم تغییر دادم و گذاشتم ذهنم طبق معمول اون آهنگها هیجانزده شه.
همسرویسیم کتاببهدست سوار شد. کتاب هندسه به دست و از روی قضیهها میخوند. در ذهن سری براش تکون دادم که: «دخترهی چتری قهوهایداری که کیفت سورمهایه و تا این تاریخ اسمت رو یاد نگرفتهم. الآن دیگه گه هم بخوری فایدهای نداره عزیزم. این ایدهی منه. مشکلش اینه که ایدهی همیشگی منه. یعنی سه روز پیش هم نظرم همین بود. سه ماه پیش هم. شل کن بابا تا عق نزدهای تو ماشین.» ولی دختره که نمیشنید و من برگشتم به حال انقلابیم.
راننده سرویسه از وقتی ساعت امتحانها شده هفتونیم با دمش گردو میشکنه. دلیلش اون آهنگهست که رادیو میذاره، طرف با انکرالاصوات میخونه که«اگه شب تو خونه گرسنه نیستی، بگو خدا رو شکر.» و اون هم صورتش برق میزنه و کیف میکنه. جدا ازینکه «بگو خدا رو شکر» واقعاً ردیف بدی برای یه شعره صدای رادیو رو هم میشنوم. جیغهای ممتد پشت صدایی که میخوام بشنوم.
مدرسه هی به من نزدیکتر میشه. در مقیاس کلّی. صبح هم اتّفاق دردناکی که افتاد همین بود، رسیدم به مدرسه. من از میونه قطع کردن آهنگ رو توهین به آهنگ میدونم. از میونه قطع کردن آهنگ انقلابی رو توهین به اون انقلاب. و آیا من حاضرم به دلیل ورود به اون سگدونی، با قطع کردن اون سرود به صورت مردم انقلابی و زجرکشیدهی شیلی تف بندازم؟ نه بابا. کثافت هستم ولی نه اونقدر. هدفون رو در گوش حفظ میکنم.
ولی مدرسه جای این مسخرهبازیها نیست. تو اون سگدونی انقدر صدا میآد که شرف و آبرو م رو میذارم کنار و آهنگ رو قطع میکنم.
معمولاً صبحهای امتحان دوجور حال دیده میشه. عدّهای وسط حیاط راه میرن و کف و خون بالا میآرن و عدّهای چهارزانو کف آسفالت نشستهن، دستها رو به زیر چونه زدهن و نیمساعت چهلدقیقه بدون باز کردن کتاب با هم بحث میکنن کتاب چندفصله. خدا رو شکر که مدّتهاست دایره معاشرت من مشخّصه.
به یکی که داره جزوهها رو نگاه میکنه میگیم نکتهای چیزی هست بگو مام بخندیم. میگه روش رسم مثلّث با داشتن میانه. روشش اینطوریه که فرض میکنی مثلّث ABC رسم شده و BGC رو پایینش با دونستن دوسوم یکسوم نسبت میانهها میکشی و بعد هم خود مثلّث. خندیدیم. حمّالها یعنی چی رسم شده در نظر میگیریم آخه.
تجربیها امتحان زیست دارن. بغلیم به دختر تجربیه میگه چهقدر خوبه که هندسه نمیدین. «یکتاجون» نگاه پرتأسّفی میکنه میگه وا. باز ما هندسه رو سر جلسه فکر کنیم فقط جواب میدیم. کاری نداره. زیست میدونی قبلش چهقدر خوندن میخواد؟
به «یکتاجون» میگم چند شدی مگه ترم اوّلت رو؟ نگاهش رو از من برمیگردونه و میگه نه و هفتادوپنج. بعد سرش رو میندازه پایین، سمت جزوههای هندسه.
سؤال سه: مثلّثی را با داشتن طول سه میانهی آن رسم کنید. پسر. توضیح مبسوط میدم و تو توضیحاتم از اسم مثلّث جیبیسی هم که معّلمه وقتی خواب بودهم برای حلّش نوشته استفاده میکنم که بگم آره که من اینکارهم.
من واقعاً نسبت به میزان تمرکزی که میتونم بکنم نتایج درخشانی میگیرم. سر جلسه همهی آدمهایی که میشناختم از جلوی چشمهام رد میشن. همهی دغدغههام. رو دستم علامت میزنم از فلانی راجعبه سیستم آموزشی دبستان بچّهش بپرسم.
یه بیستدقیقهای به آخر وقت امتحان مونده و برای سؤالی که به سر و کلّهش میزنم ایدهای پیدا نمیکنم. فکر میکنم حالا دیگه گه هم بخوری فایده نداره. شل کن بابا. و شل میکنم.
از جلسه که میآم بیرون خوشحالم. هرچند سعی میکنم دیگه اون کلمهی عرفانی ذو به ذهن راه ندم. تا مترو رو آروم میرم که با مسیر بیشتر حال کنم.
تو مترو «یکتاجون» رو میبینم. لبخند میزنم و باهاش دست میدم و میپرسم:«خوب بود؟» قیافهش یه نمه درهمه. قبل ازینکه جواب بده میگم منم همینطور. تو فقط به این فکر کن که عوضش امتحان زیست ندادهایم. انتظار دارم گل از گلش بشکفه ولی نمیشکفه و یه اخمی رو صورتش هست. تو دوتا بخش جداگونه میشینیم. فمر میکنم ای بابا سارا. یکتاجونم وفا نداره. دست تکون میدم براش و خودم رو میکشم جلوتر و راحتتر تکیه میدم به صندلی.
- ۱ نظر
- ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۰