+۴
سکانسِ یک: زن و مردی بچهای میسازند!
سکانسِ دو: کودک به سختی تعادلش را حفظ میکند و همزمان دستش را به اطراف گیر میدهد. حلقهای متشکل از پدرو مادر، دوست و آشنا با نگاههایی پر از شوق و بعضاً حسادت، هلهله میکشند و قربان صدقهاش میروند.
سکانسِ سه: جیغهایش اتوبوس را پر میکنند. دست مادر را نیشگون گرفته و فحشهایی را که جدیدا از پدر و مادر و دوستهای مهدش یاد گرفته نثارش میکند. دستهای مادر در کیفش رفته و شکلاتی را که کودک میخواست به او میدهند.
سکانس چهار: در خانه حوصلهاش از بودن با پدر سر میرود. پدر کودکش را دوست دارد. از دفتری کاغذ میکند و موشک درست میکنند و به نوبت با هم در پرتابشان به بیرون از پنجره مسابقه میدهند، تا ببینند کدام دورتر میرود.
سکانسِ پنج: «بچههای این دوره زمانهاند دیگر! مگر میتوان گفت فلان فیلم باشد برای هفت هشت سال دیگرت! بابا اینها دهتا پنجاه ساله را حریفند!» النگوهای دستش را تکان تکان میدهد و برای شوهرش میگوید چه طور نازی وقتی که باید قسط میدادند رفته و مبلهایش را عوض کرده.
سکانسِ شش[۱]: دیگر نوجوانیست. کارهای صورتش را تمام کرده و میرود بدهد لبهایش را پرحجم کند تا سلفی لب غنچهای ش قشنگتر شود. پدر و مادر میانسال با لبخند به فرزند بالغشان نگاه میکنند.
سکانس شش[۲]: دیگر نوجوانیست. پشت لبش سبز شدهست و مکالمات طولانیای با عسل جون و ساناز جوجو دارد. به استثنا شبهایی که حضوری مکالمات را برقرار میکند و بعد هم قلیانی چاق.پدر و مادر میانسال با لبخند به فرزند بالغشان نگاه میکنند.
سکانس هفت: در دم حضور در دانشگاه چندین شکست عشقی پشت سر هم را پشت سر میگذارد و نتیجه میگیرد باید خودش را به عنوان یک اردیبهشتی مغرورِ سینگل فوراور حفظ کند. مگر تحت فشارهایی خاص!
سکانسِ هشت: البته که نتیجه گیری سکانس هفت دیری نمیپاید و آستینها توسط والدین بالا زده میشود.
سکانسِ نه: بار دیگر، زن و مردی بچهای میسازند!
سکانسِ ده: کودکی دیگر، دارد تعادلش را به سختی حفظ میکند و همزمان دستش را به اطراف گیر میدهد. حلقهای محاصرهاش کرده. حلقهای متشکل از پدر و مادر، دوست و آشنا، و یک پدربزرگ و مادربزرگ پیر، با لبخندی پرغرور!
- ۹۵/۰۵/۲۲
خیلی خوب نوشتی! آفرین