روزی خواهم رسید.
انسان بودن جنبههای مختلفی دارد، اما دیدن وجوه مختلف آدمها- طبیعتاً درباره مسائلی که در زندگی پانزده سالهام تجربه کردهام حرف میزنم- مجابم کرد که در تمام اینها نقطه اشتراکی وجود دارد :«شهوت رسیدن».انگار ما ذاتاً زاده شدهایم که بخواهیم برسیم، به کسی، چیزی یا حالی.
شش هفت سالم که بود، باید در مواجهه با هر آدم جدیدی، بعد از گفتن اسمم، برنامهها ، اهداف و خواستههای چهل سال آیندهام را شرح میدادم. نه من، همه ما بعد از اسممان با تصور شغل آیندهمان برای هم شناخته میشدیم. کسی نمیپرسید که خب دخترم، ماکارونی دوست داری یا قورمه سبزی؟ میپرسیدند میخواهی دکتر شوی یا معلم؟ خلبان شوی یا پلیس؟ به ثروت برسی یا علم؟ فهمیدیم که نه راهمان و نه علاقههایمان، خواستههامانیم.
رسیدن کافیست؟ نه! به محض رسیدن به چیزی میخواهی به چیز دیگری برسی. مثلا عشاق اول میخواهند معشوق تحملشان کند، تحمل که کرد دوستش داشته باشد، و دوست که داشت عاشق شود و بعد لابد معشوق به کسی و چیزی جز عاشق فکر نکند. رسیدن هدف نیست، رسیدن ابزار ست، آدمها به رسیدن نیاز دارند، رسیدن به چیزهای ریز و درشت، احساسِ «خود آرمانی» بودن به انسان میدهد. اعتماد به نفس عجیبی که بدون آن زندگی نمیچرخد. مفید بودن و در کلامی، بیهوده نمردن.
این روزها خودم را غرق فکر رسیدن به چیزهای مختلف کردهم. کودکان کار را میبینم و فکر میکنم روزی فلان کار را خواهم کرد که حالشان خوب باشد. که آرام شوم. میبینم چه طور سرطان جان میگیرد و فکر میکنم یک روز محققی خواهم شد که درمانی برایش پیدا کند ، و حال خرابم را میبینم و فکر میکنم که روزی پادزهری برای پریشانیام پیدا میکنم. که روزی خواهم رسید...
- ۹۵/۰۹/۰۹
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.